جدول جو
جدول جو

معنی خون بییتن - جستجوی لغت در جدول جو

خون بییتن
خون گرفتن، حجامت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
کنایه از کشتار کردن، کشتن مردم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ)
بسته شدن خون. مقابل خون گشادن. (از آنندراج) :
جز خاک کوی دوست که نتوان از آن گذشت
از چاک سینه بستن خونم دوا نداشت.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
ریختن خون. کشتن و کشتار کردن. (ناظم الاطباء). سفک. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). سفح. (دهار) :
اگر من سزایم بخون ریختن
ز دار بلند اندر آویختن.
فردوسی.
ببیند کنون راه خون ریختن
بیاساید از رنج و آویختن.
فردوسی.
که خون ریختن نیست آئین من
نه بد کردن اندر خور دین من.
فردوسی.
جهان خواستی یافتی خون مریز
مکن بی گنه بر تن من ستیز.
فردوسی.
گرش مانم بدو کارم تباهست
و گر خونش بریزم بی گناهست.
نظامی.
چند غبار ستم انگیختن
آب خود و خون کسان ریختن.
نظامی.
خون صاحبنظران ریختی ای کعبۀ حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمند.
سعدی (بدایع).
که نه من ز دست عشقت ببرم بعاقبت جان
تو مرا بکش که خونم ز تو خوبتر نریزد.
سعدی (بدایع).
ای چشم و چراغ دیدۀ حی
خون ریختنم چه میکنی هی.
سعدی.
فتنه انگیزی وخونریزی و خلقی نگرانند
وه چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.
سعدی (طیبات).
بهر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت
حلال کردمت الا بتیغ بیزاری.
سعدی (طیبات).
اگرم تو خون بریزی بقیامتت نگیرم
که میان دوستان اینهمه ماجرا نباشد.
سعدی (طیبات).
خونت برای قالی سلطان بریختند
ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش.
سعدی (طیبات).
ندانمت که اجازت نوشت و فتوی داد
که خون خلق بریزی، مکن که کس نکند.
سعدی (طیبات).
چو بازآمد از راه خشم و ستیز
بشمشیرزن گفت خونش بریز.
سعدی (بوستان).
به بی رغبتی شهوت انگیختن
برغبت بود خون خود ریختن.
سعدی (بوستان).
گه بخون ریختنم برخیزند
گه به بد خواستنم بنشینند.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
کشتن کشتار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن، کشتار کردن، خون ریزی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
سفك الدّماء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
Bleed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
saigner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مغرور شدن، فاسد شدن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
به پشت گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بردوش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
کم خون شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
هاله ای که دور ماه دیده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
استقامت کردن، بنیان گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب به چشم آمدن، خواب آلود شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
bloeden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
sanguinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
кровоточить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
bluten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
кровоточити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
krwawić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
出血
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
sangrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
خون بہانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
เลือดออก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
রক্ত পড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
kumwagika damu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
피가 나다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
血が出る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
לדמם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
खून बहाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
sangrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
berdarah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی